امروز صبح در گوشه ای نشسته بودم و با خود فکر میکردم که برای روزت چه مطلبی بنویسم که شایسته تو و مهربانی ات باشد. سعی کردم هر آنچه حرف خوب، داستان زیبا، مطلب شنیدنی و سخنان بزرگان درباره مادر خوانده یا شنیده ام را به خاطر بیاورم. غرق این اندیشه و خاطرات خویش بودم که ناگهان یک نفر جعبه شیرینی را پیش رویم گرفت و گفت: «بفرمائید.» یکی از شیرینی ها رابرداشتم و تشکر کردم و پرسیدم: «به چه مناسبتی است؟» پاسخ داد: «روز مادر.» با خود گفتم وای بر من که می خواهم از تو بگویم و برای تو بنویسم؛ از تویی که یاد مهربانی هایت در چشم به هم زدنی مرا مدهوش کرد. بی اختیار یاد آن روز افتادم که پشت میز دبستان نشسته بودم و معلم شعر «مادر» ابوالقاسم حالت را درس میداد. من ردیف اول و درست روبروی معلم نشسته بودم و چشمان پر آب او را میدیدم. به کتاب نگاه نمی کرد و شعر را از حفظ و با تمام احساسش می خواند. من به زنگ آخر فکر میکردم. میخواستم هر چه زودتر به خانه بیایم و آن شعر را برای تو بخوانم آنگونه که از معلمم آموخته بودم. وقتی به خانه رسیدم بی درنگ کتاب فارسی ام را از کیفم درآوردم و شعر را برای تو خواندم:
ای مادر عزیز که جانم فدای تو قربان مهربانی و لطف و صفای تو
هرگز نشد محبت یاران و دوستان هم پایه محبت و مهر و وفای تو
مهرت برون نمی رود از سینه ام که هست این سینه خانه تو و این دل سرای تو
ای مادر عزیز که جان داده ای مرا سهل است اگر که جان دهم اکنون به پای تو
خشنودی تو مایه خشنودی من است زیرا بود رضای خدا در رضای تو
گر بود اختیار جهانی به دست من می ریختم تمام جهان را به پای تو
سراپا گوش بودی و وقتی شعر تمام شد گفتی: «چه خوب شعر می خوانی.» و تو نمی دانستی که من، ابولقاسم حالت، معلم مدرسه ام و دیگران وقتی از تو می خوانیم، ذره ای از خوبی های تو وام میگیریم که همه چیز خوب از آب درمیآید.
این هم تصویر مجسمه مادر در محوطه بیمارستان شهید نورانی تالش
در انتها این ویدیوی زیبا نیز به تمام مادران ایران زمین تقدیم میگردد.